

حضرت رضا (ع) بتوسط آباء اجداد خود از على بن ابى طالب روايت كرده است كه آن جناب فرمود من و فاطمه (ع) وارد شديم بر رسول خدا (ص) پس آن جناب را يافتم بشدت گريه ميكرد من عرض كردم پدر و مادرم فداى تو باد يا رسول اللَّه چرا گريه ميكنى.
فرمود يا على آن شبى كه مرا در آسمان سير ميدادند زنانى از امت خود را ديدم كه در عذاب سخت معذب بودند و من از براى آنها بفزع آمدم و از سختى عذاب آنها مرا گريه دست داد.
زنى را ديدم كه بموى خود آويخته بود و دماغ و مغز سر او بجوش آمده بود و زنى را ديدم بزبان خود آويخته بود و آب بسيار گرم جوشان در حلق او ميريختند و زنى را ديدم كه با دو پستان خود آويخته بود و زنى را ديدم كه گوشت بدن خود را ميخورد و آتش از زير او زبانه ميكشيد و زنى را ديدم كه دو پاى او را بر دو دست او بسته بودند و مارها و عقارب بر او مسلط بودند و او را اذيت مينمودند...
باب 364 علة تحريم النظر إلى شعور النساء المحجوبات
حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ
مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْعَبَّاسِ قَالَ حَدَّثَنَا الْقَاسِمُ بْنُ الرَّبِيعِ الصَّحَّافُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ أَنَّ الرِّضَا ع كَتَبَ فِيمَا كَتَبَ مِنْ جَوَابِ مَسَائِلِهِ حُرِّمَ النَّظَرُ إِلَى شُعُورِ النِّسَاءِ الْمَحْجُوبَاتِ بِالْأَزْوَاجِ وَ غَيْرِهِنَّ مِنَ النِّسَاءِ لِمَا فِيهِ مِنْ تَهْيِيجِ الرِّجَالِ وَ مَا يَدْعُو التَّهْيِيجُ إِلَى الْفَسَادِ وَ الدُّخُولِ فِيمَا لَا يَحِلُّ وَ لَا يحمل [يَجْمُلُ] وَ كَذَلِكَ مَا أَشْبَهَ الشُّعُورَ إِلَّا الَّذِي قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللَّاتِي لا يَرْجُونَ نِكاحاً فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَيْرَ الْجِلْبَابِ وَ لَا بَأْسَ بِالنَّظَرِ إِلَى شُعُورِ مِثْلِهِن...
بسمه تعالی
زمان شاه بود.داشتیم در خیابون قدم می زدیم.خانم بی حجاب داشت جلومان راه می رفت.فاطمه رفت جلو وبدون هیچ مقدمه ای ازش پرسید:
((ببخشید خانم،اسم شما چیه؟)) خانم با تعجب جواب داد:زهرا،چطورمگه چیه؟...
بسمه تعالی
یک صفحه سفید گذاشت جلوی دختر و گفت بنویس! هرچه می خواهی بنویس بد ،زشت،احساسی،هیجان انگیز،دوست داشتنی،هی بنویس و پاک کن....
چند دقیقه بعد صفحه سفید کاغذ پر از علامت و حرف بود.چروک و خط خطی و کثیف.جای پاک کردن ها و نوشتن های مکرر رویش دیده می شد.کاغذ را گرفت.یک کاغذ سیاه به او داد و گفت بنویس.همان هایی که آنجا نوشتی پاک کن،خط خطی کن...
تابستون امسال با اون گرمای خفه کنندهاش توی اتوبوس نشسته بودم.
یه دختر کوچولوی ۸-۹ ساله هم به خاطر نبود جا دور از مامانش نشسته بود رو صندلی ته اتوبوس.
دختر کوچولو روسریاش رو خیلی زیبا با رعایت حجاب همراه چادر عربی سرش کرده بود.
خانوم بدحجابی که پیش دختر کوچولو نشسته بود و...
خانوووووووم....شــماره بدم؟؟؟؟؟؟
خانوم خوشــــــگله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟
خوشــــگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟
اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!
بیچــاره اصـلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شدت آزارش می داد
تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و به محـــل زندگیش بازگردد...
((به نام خدا))
راهکار آیت الله مجتهدی برای ازدواج با جیب خالی
توکل این است که چشم آدم به دست این و آن نباشد و فقط به خدا توکل کند. من وقتی طلبه بودم و میخواستم ازدواج کنم، عمهای داشتم که میگفت: چرا میخواهی ازدواج کنی؟ بابات که ندارد کمکت کند، خودت از کجا میخواهی بیاوری؟!....
خانم موسوی یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس، از میان همه ی تصویر های آن روزها یکی را که از همه ی آن ها در ذهنش پر رنگ تر است، اینچنین روایت میکند:
"يادم مي آيد يک روز که در بيمارستان بوديم، حمله شديدي صورت گرفته بود. به طوري که از بيمارستان هاي صحرايي هم مجروحين زيادي را به بيمارستان ما منتقل مي کردند. اوضاع مجروحين به شدت وخيم بود. در بين همه آنها، وضع يکيشان خيلي بدتر از بقيه بود. رگ هايش پاره پاره شده بود و با اين که سعي کرده بودند زخم هايش را ببندند، ولي خونريزي شديدي داشت. مجروحين را يکي يکي به اتاق عمل مي برديم و منتظر مي مانديم تا عمل تمام شود و بعدي را داخل ببريم.وقتي که دکتر اتاق عمل اين مجروح را ديد، به من گفت....
من آنروز یک عشق داشتم ؛ پیروزی یا شهادت ، بعضی ها امروز هر ساعت ، عاشق و معشوق آدم های غریبه می شوند و به سادگی دل می دهند و دل ربایی می کنند!
من آنروز از گل و لای و خاک سنگرها بر لباسهای ساده ام لذت می بردم و بعضی ها امروز از شلوارهای لی خاک نما و پاره پوره خارجی !
من آنروز در جبهه زیر آفتاب داغ ، چفیه بر سر می انداختم تا نسوزم ، بعضی ها امروز رو سری از سر انداخته اند که موی سر به نامحرم نشان داده و بسوزند ودیگران راهمبسوزانند !
من آنروز در خط مقدم برادران غریبه زیادی را می دیدم و به همه می گفتم : خدا قوت، نه خسته برادر! ، بعضی ها امروز برای طرح دوستی ، فقط با عجله از همه می پرسند .....
دختر خانم چادری … فاجعه است !! اینها فاجعه اند؛ اما دختر خانم چادری که وقتی یک دختر بدحجاب را می بیند و …
دختر خانم چادری که جلوی موهایش را مثل یک تاج خروس بیرون می آورد واقعا فاجعه است !
دختر خانم چادری ای که صدای قهقهه اش تا ده تا خانه آن طرف تر می رود فاجعه است !
.....