

و من کتاب له عليه السلام [1] الي معاويه ، جوابا[2] اما بعد ، فانا کنا نحن و انتم علي ماذکرت من الالفه و الجماعه ، [3] ففرق بيننا و بينکم امس انا آمنا و کفرتم ، و اليوم انا استقمنا و فتنتم ، [4] و ما اسلم مسلمکم الا کرها ، و بعد ان کان انف الاسلام کله لرسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ، حزبا [5] و ذکرت اني قتلت طلحه و الزبير ، و شردت بعائشه ، و نزلت بين المصرين [6] و ذلک امر غبت عنه فلا عليک ، و لا العذر فيه اليک [7] و ذکرت انک زائري في المهاجرين و الانصار ، [8] و قد انقطعت الهجره يوم اسر اخوک ، فان کان فيه عجل فاسترفه ، [9] فاني ان ازرک فذلک جدير ان يکون الله انما بعثني اليک للنقمه منک [10] و ان تزرني فکما قال اخو بني اسد :[11] مستقبلين رياح الصيف تضربهم بحاصب بين اغوار وجلمود [12] و عندي السيف الذي اعضصته بجدک و خالک و اخيک في مقام ، واحد [1] و انک و الله ما علمت الاغلف القلب ، المقارب العقل ، [2] و الاولي ان يقال لک : انک رقيت سلما اطلعک مطلع سوء عليک لا لک ، [3] لانک نشدت غير ضالتک ، و رعيت غير سائمتک ، [4] و طلبت امرا لست من اهله و لا في معدنه ، فما ابعد قولک من فعلک [5] و قريب ما اشبهت من اعمام و اخوال [6] حملتهم الشقاوه ، و تمني الباطل ، علي الجحود بمحمد صلي الله عليه و آله و سلم [7] فصرعوا مصارعهم حيث علمت ، لم يدفعوا عظيما ، [8] و لم يمنعوا حريما ، بوقع سيوف ما خلا منها الوغي ، ولم تماشها الهويني [9] و قد اکثرت في قتله عثمان ، فادخل فيما دخل فيه الناس ، [10] ثم حاکم القوم الي ، احملک و اياهم علي کتاب الله تعالي ، [11] و اما تلک التي تريد فانها خدعه الصبي عن اللبن في اول الفصال ، [12] و السلام لاهله
ترجمه
[1] از نامه هاي امام علي عليه السلام در پاسخ معاويه . [2] اما بعد ما وشما همانطوري که يادآوري نموده اي گرد هم جمع و با هم انس داشتيم [3] ولي در گذشته از هم جدا شديم زيرا ما ايمان آورديم و شما به کفر خود باقي مانديد امروز هم ما به راه راست مي رويم و شما پيرامون فتنه هستيد . [4] آنها که از گروه شما اسلام را پذيرا شدند از روي ميل نبود بلکه در حالي بود که همه بزرگان عرب در برابر رسول خدا [ ص ] تسليم شدند و در حزب او در آمدند . [5] نوشته بودي که من طلحه و زبير را کشته و عايشه را تبعيد کرده ام و در کوفه و بصره اقامت گزيده ام [6] اين مربوط به تو نيست و لزومي ندارد عذر آنرا از تو بخواهم [ اين تنها مربوط به امت اسلامي و من است که اميرمؤمنانم ] . [7] تو يادآور شده بودي که با گروهي از مهاجران و انصار به مقابله با من خواهي شتافت [ کدام مهاجر و کدام انصار ؟ ] [8] هجرت از آن روزي که برادرت [ يزيدبن ابوسفيان روز فتح مکه ] اسير شد پايان يافت . با اين حال اگر در اين ملاقات شتابداري دست نگهدار [9] زيرا اگر من به ديدار تو آيم سزاوارتر است . چرا که خداوند مرا به سوي تو فرستاده که از تو انتقام بگيرم [10] و اگر تو با من ديدار کني چنان است که شاعر بني اسد گفته [11] به استقبال تندباد تابستاني مي شتابند که آنها را با سنگريزه ها و در ميان غبار و تخته سنگها در هم مي کوبد . [12] نزد من همان شمشيري است که بر پيکر جد و دائي و برادرت [ در ميدان احد ] کوبيدم [1] به خدا سوگند من مي دانم تو مردي بي خرد و پوشيده دل هستي. [2] و سزاوار است درباره تو گفته شود : به نردباني بالا رفته ايکه تو را به پرتگاه خطرناکي کشانده که به زيان تو است نه به سود تو [3] زيرا به کسيمي ماني که غير گمشده خود را مي جويد و گوسفندان ديگري را مي چراند . [4] مقاميرا مي طلبي که نه سزاوار آن هستي و نه در کانون آن قرار داري چقدر بين کردار و گفتارت فاصله است ؟ [5] و چقدر با عموها و دائي هايبت پرستت شباهت داري ؟ [6] همانها که شقاوت و تمناي باطل وادارشان ساخت که محمد صلي الله عليه و آله و سلم را انکار کنند [7] و همانگونه که مي داني با او ستيزه کردند تا به خاک و خون غلطي دند و نتوانستند از خود دفاع کنند [8] و نه از زخم شمشير ها که ميدان نبرد از آن خالي نيست و سستي با آن نمي سازد خود را حفظ نمايند . [9] تو درباره قاتلان عثمان زياد حرف زدي بيا نخست همچون ساير مسلمانان با من بيعت کن [10] سپس درباره آنها طرح شکايت نما تا من طبق حکم خداوند ميان تو و آنها داوري کنم [11] اما آنچه را تو مي خواهي مانند فريب دادن طفل است که بخواهند وي را از شير بگيرند [12] و سلام به آنها که لياقت دارند