

نگاه
نگاهی به درونمایه رمان بادبادکباز
گناه کن تا رستگار شوی!
باید عرض کنم که یک نکته کلامی (تئولوژیک) در داستان بادبادکباز وجود دارد. چیزی که نظریهای است که شاید از قدیم هم بوده و در عصر جدید خیلی جدی مطرح شده، و غربیها برای اینکه زندگی پرگناه غربی را با رستگاری پیوند دهند، روی این ایده خیلی تکیه میکنند: اینکه برای رستگاری، نیازمند گناه کردن هستید. اصلاً لیبرالیسم در نظریه خود مطرح میکند که انسان نیازمند گناه است. این یک نظریه کلامی است که الان در ایران ما هم، عدهای لاابالی، آن را مطرح میکنند. حتی عبدالکریم سروش هم در نوشته خود میگوید که انسان مجبور است گناه کند.
مسلم این است که اگر انسان گناه میکند، بر ترک آن اصرار میورزد. اما این اندیشه کلامی میگوید: گناه جزوی از تکامل انسان است. میگویند آن خانمی که گناهکارترین آدمهاست، رستگارترین است. در ص ۳۴۰ کتاب این عبارت را میآورد که رستگاری واقعی این است که گناه به رستگاری ختم میشود. میگوید که خدا در نهایت از گناه آدمها میگذرد و اینکه تو هم مرا ببخش. در سرتاسر کتاب، این وضعیت وجود دارد. امیر گناه میکند و رشد میکند و به رستگاری میرسد. این، درونمایه اصلی کتاب است. البته، مثلاً در بودیسم این نیست که ما برویم گناه کنیم. در آن آیین میگوید زندگی رنج است. بنابراین ما نباید این را با بودیسم اشتباه بگیریم. این مسئله، در ذات بودیسم نیست. بودیسم چهار اصل محوری دارد؛ که شامل هشت آداب است. بودیسم نمیگوید که ما گناه کنیم.
توی این کتاب، دل پدر امیر، دل پاکی است، اما یک دل لاادری است. خود کتاب، هم همین است که امیر دارد با گناه کردنهایش رستگار میشود؛ و رستگاری، از لوازم آن زندگی است. رستگاری زمانی است که شما رسماً گناه میکنید. در حالی که تشریعاً، این طور نیست. نماز خواندن این آدم، اجرای پروسه رستگاری است. اینجا یک نکته را باید عرض کنم: یک اسلام منهای شریعت کلی داریم؛ و یک دسته دیگر، کسانی هستند مثل مرحوم بازرگان؛ که اسلامی که ترویج میکرد، اسلام فاقد شریعت هم نبود. یعنی اینها با وجود فردی دین مشکلی ندارند؛ با جنبه اجتماعی آن مشکل دارند. امیر مسلمانی است که وجه فردی دین، را دارد. ولی وجه اجتماعی آن، در او وجود ندارد. من از اول گفتم که او لاادریای بود که یک درجه به دین نزدیک میشود و بعد، از لاادریگری، به نوعی باور دینی تحول پیدا میکند. البته باور دین غیراصیلی، که با آمریکا میسازد.
یک نکتهٔ دیگر هم عرض کنم. به غیر از تقید اخلاقی که برای پدر او ذکر شده است، می بینیم که پدرش با روسها معاندت اصیلی دارد. حتی حاضر نیست در آمریکا، به دکتر روس اجازه بدهد او را معاینه کند. این، اوج مردانگی را شاید برساند.
صفحه ۱۷۰ می گوید: «و بابا گفت [ثریا] خواستگار ندارد. و بعد گفت خواستگار خوب ندارد.» بابا خوب می داند که یک برخورد حساب نشده، می تواند آینده فرزندش را تباه کند. یعنی آن قدر در گفتار تقید دارد که حتی در بحث با فرزندش هم مشخص است. یعنی نویسنده، یک تصویر خوب از اخلاق سکولار را نشان می دهد.
نکتهٔ دیگر این است که این قضیهٔ ثریا و اینکه امیر آن نوع برخورد غیر افغانی را نسبت به ماجرا نشان می دهد؛ که بعد از شنیدن موضوع فرار ثریا از خانه شان با یک افغانی درگذشته، یک نوع بی غیرتی نشان می دهد، در داستان، نوعی فداکاری محسوب می شود خودش می گوید: «شاید تحت تأثیر پدر لیبرالم است.» در حالی که از نظر یک آدم مذهبی و مقید، این نوع رفتار، مغایر شرع است. خودش هم می گوید که «من با همهٔ مردهای افغانی فرق دارم. شاید به خاطر این است که من را مردها بزرگ کرده اند. و بابا یک پدر افغانی غیر عادی بود و زیر دست پدر لیبرالم بوده ام.» و بعد توضیح می دهد: «لیبرال این طور است.» و ... در اینجا نویسنده دارد این طرز فکر را تحسین می کند.