

و من کتاب له عليه السلام [1] الي اخيه عقيل بن طالب ، في ذکر جيش انفذه الي بعض الاعداء ، و هوجواب کتاب کتبه اليه عقيل [2] فسرحت اليه جيشا کثيفا من المسلمين ، فلما بلغه ذلک شمر هاربا ، [3] و نکص نادما ، فلحقوه ببعض الطريق ، و قد طفلت الشمس للاياب ، [4] فاقتتلوا شيئا کلا و لا ، فما کان الا کموقف ساعه [5] حتي نجا جريضا بعد ما اخذ منه بالمخنق ، [6] و لم يبق منه غير الرمق ، فلايا بلاي ما نجا. [7] فدع عنک قريشا و ترکاضهم في الضلال ،و تجوالهم في الشقاق ،و جماحهم في التيه ، [8] فانهم قد اجمعوا علي حربي کاجماعهم علي حرب رسول الله - [ص ] - قبلي ، [9] فجزت قريشا عني الجوازي فقد قطعوا رحمي و سلبوني سلطان ابن امي . [10] واما ما سالت عنه من رايي في القتال ،فان رايي قتال المحلين [11] حتي القي الله ،لايزيدني کثره الناس حولي عزه ، و لا تفرقهم عني وحشه ،[12] و لا تحسبن ابن ابيک - ولو اسلمه الناس - متضرعا متخشعا ، [13] و لا مقرا للضيم واهنا ،ولا سلس الزمام للقائد ، [1] و لا وطي ء الظهر للراکب المتقعد ، ولکنه کما قال اخو بني سليم : [2] فان تساليني کيف انت فانني صبور علي ريب الزمان صليب [3] يعز علي ان تري بي کابه فيشمت عاد او يساء حبيب
ترجمه
[1] از نامه هاي امام عليه السلام اين نامه را امام به عنوان پاسخ به برادرش عقيل بن ابيطالب در مورد لشکري که به سوي بعضي از دشمنان گسيل داشته نوشته است . [2] سپاهي انبوه از مسلمانان را به سوي او گسيل داشتم هنگامي که اين خبر به او رسيد دامن فرار را به کمر زد [3] و با پشيماني قدم به عقب گذاشت . [ ولي] سپاه در بعضي از راهها به او رسيدند و اين هنگامي بود که خورشيد به غروب نزديک مي شد [4] لحظه اي نبرد بين آنها درگرفت . و اين کار به سرعت انجام شد اين درست به اندازه توقف ساعتي بيش نبود [5] و پس از آنکه سخت گلويش فشرده شد نيمه جاني از معرکه بدربرد . [6] و اين در حالي بود که از او رمقي بيش نمانده بود و با سختي تمام نجات يافت [7] قريش را همراه با تلاششان در گمراهي جولانشان در اختلاف و سرکشي آنها در تيه ضلالت واگذار . [8] که آنها با هم در نبرد با من همدست شده اند همانگونه که پيش از من در مبارزه با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هماهنگ و متحد بودند [9] خدا قريش را به کيفر اعمالشان برساند آنها پيوند خويشاونديم را بريدند و حکومت فرزند مادرم [ پيامبر ] را از من سلب کردند . [10] اما آنچه را در مورد جنگ از من پرسيده اي و نظر مرا در اين باره خواسته اي عقيده من اين است با کساني که پيکار با ما را حلال مي شمارند پيکار کنم [11] تا آنگاه که خداوند را ملاقات نمايم و در اين راه نه کثرت جمعيت در اطرافم موجب عزت و قدرت برايم خواهد شد و نه متفرق شدن آنان از اطرافم موجب وحشت [12] هرگز گمان نکني که فرزند پدرت اگر چه مردم او را رها کنند به تضرع و خشوع افتد [13] و يا در برابر ظلم سستي بخرج دهد و تسليم و راضي شود و نيز گمان مبر که [ برادرت ] زمام خويش را به دست هر کس بسپارد [1] يا به اين و آن سواري دهد بلکه بدان گونه است که شاعر قبيله بني سليم گفته است : [2] اگر از من بپرسي: چگونه هستي؟ جواب مي دهم در برابر مشکلات زمان صبور و با استفامتم . [3] بر من مشقت بار است که حزن واندوهي در چهره ام ديده شود که موجب شماتت دشمن يا ناراحتي دوست گردد