به گزارش نوری از بهشت، برهان نوشت: تردیدی نیست که همواره برخی از متفکران جامعهی معاصر ایران، علاقه ها و تمایلات وافری از خود نسبت به «ایران پیش از اسلام» و آثار تاریخی و مکتوب باقی مانده از آن نشان دادهاند، چنانکه حتی گاهی این نوع نگرش به نفی و انکار اعتلای ایران در دوران پس از گراییدن ایرانیان به اسلام انجامیده و یا دستکم، فرهنگ ایران پیش از اسلام در عرض و هممرتبهی فرهنگ اسلامی قلمداد شده است. استدلال شایع و تکرار شدهای که هواداران این نظر مطرح کردهاند به این صورت استکه ، یک ملت با تکیه بر هویت ملی و فرهنگی خود میتواند در مقابل هجوم سیاسی و فرهنگی بیگانگان مقاومت کند و از حیثیت و عزت ملی خویش دفاع نماید. از سوی دیگر، در جامعهی ما آنچه مایه و پایهی هویت ملی است، تاریخ و فرهنگ ایران باستان است و یا حداقل باید گفت بخش و پارهی بزرگی از هویت ملی ایرانیان را، تاریخ و فرهنگ ایران باستان تشکیل میدهد. از این رو، به فراموشی سپردن این بخش از تاریخ و فرهنگ ایران، به تضعیف هویت ملی و در نتیجه از دست دادن یک سرمایهی فرهنگی بیبدیل میانجامد. این عده مدعی میشوند اغلب کسانیکه در راستای تقبیح و طرد تاریخ و فرهنگ ایران باستان فعالیت کرده و میکنند، رویکردهای تجزیهطلبانه دارند و با انگیزه و نیّات سیاسی، در پی شایعسازی و نشر این اندیشه هستند.
در واقع استدلال یادشده حاوی دو مقدمه و یک نتیجه است:
مقدمهی اول: هویت ملی و فرهنگی یک جامعه،سرمایهی فرهنگی «همبستگیبخش» -از نظر داخلی- و مایهی «مقاومت» آن جامعه در مقابل هجوم فرهنگی و سیاسی بیگانگان – از نظر خارجی- است.
مقدمهی دوم: همه یا دستکم یکی از اجزاء اصلی سازندهی هویت ملی و فرهنگی ایرانیان معاصر، برآمده از «تاریخ و فرهنگ ایران باستان» است.
نتیجه: هر گونه حرکت فکری و سیاسی که در راستای تضعیف یا نفی تاریخ و فرهنگ ایران باستان صورت بپذیرد، موجب آسیبپذیری «وحدت» و «انسجام» جامعهی ایرانی از یک سو، و «مقاومت» و «پایداری» آن در برابر بیگانگان از سوی دیگر میشود.
نگارندهی این سطور فارغ از بحثهای تاریخی درباهی اصالت یا عدم اصالت آنچه «تاریخ و فرهنگ ایران باستان» نامیده میشود، صرفاً از زاویهای جامعهشناختی به این مسأله مینگرد و بر این اساس، معتقد استکه؛ مقدمهی دوم استدلال یاد شده، کاملاً خطاست. در واقع، بخشی از «مادّهی» استدلال بالا، غلط است و منشأ مغالطه نیز همین است. چگونه میتوان ثابت کردکه « همه یا دستکم یکی از اجزاء سازندهی هویت ملی و فرهنگی ایرانیان معاصر، برآمده از تاریخ و فرهنگ ایران باستان است»؟! چرا این قضیه، مفروضالصحه انگاشته شده و قایلان آن، در مقام اثباتش برنیامدهاند؟! اگر از توقع «اثبات» قضیه یادشده از سوی مخالفان صرفنظر کنیم، بر ماستکه در مقام «ابطال» آن برآییم و مستدل سازیم که «نه همه و نه حتی یکی از اجزاء اصلی سازندهی هویت ملی و فرهنگی ایرانیان معاصر ، برآمده از تاریخ و فرهنگ ایران باستان نیست».
یکی از راههایی که میتوان با تکیه برآن، هویت حقیقی و اصلی یک جامعه را دریافت و تشخیص داد این استکه، بنگریم جامعه در مقاطع حساس و سرنوشتساز تاریخی که در معرض «تهدید» و «چالش» قرار میگیرد، کدام بخش از «اندوختهها» و «انباشتههای» فرهنگی و هویتآفرین خود را به عرصهی نبرد و منازعه میآورد و با تکیه بر آنها، دست به تولید «بسیج اجتماعی» و «حماسهسازی جمعی» می زند؟ روشن است که جامعه و نخبگان اجتماعی به آن بخش از اندوختهها و انباشتههای فرهنگی و هویتزا روی میآورند که در وجدان جمعی جامعهی معاصر،«زنده» و «فعّال» هستند و نسبت به آنها،«دلبستگی» و «پیوستگی» عمیق وجود دارد؛ زیرا تنها این بخش از اندوختهها و انباشتههای فرهنگی و هویتزا میتوانند «برانگیزاننده» و «محّرک» عاملیتهای اجتماعی باشند، در غیر این صورت، نه بسیج اجتماعی صورت میپذیرد و نه حماسهای جمعی رخ میدهد.
اگر در این چارچوب نظری به مطالعهی هویت ملی و فرهنگی ایرانیان معاصر بنگریم، به روشنی در مییابیم که جامعهی ایرانی معاصر، «وابستگی هویتی» به ایران باستان ندارد. در اینجا برای اثبات فرضیهی خود، چند مثال تاریخی برجسته مطرح میسازیم که هم فاصلهی تاریخی اندکی با ما دارند و هم آنقدر با اهمیت و برجستهاند که میتوانند گویای برآیند هویت ملی ایرانیان معاصر باشند.
آنچه مایه شکل گیری بسیج اجتماعی و حلقه اتصال توده های مردم به یکدیگر بود، نه طبقه بود و نه ملّیت و نه قومیّت و نه حزب و نه نژاد، بلکه تنها و تنها، «مسلمان بودن» (وابستگی به ایدئولوژی اسلامی) بود که اکثریت توده های مردم ایران را در کنار هم و در یک صف قرار داد.
یکی از این وقایع ، «انقلاب اسلامی ایران» است. در طول سالهای1357 -1342 یک نهضت عظیم اجتماعی در جامعهی ایران شکل گرفت که در هیچ یک از ابعاد و اجزاء خود، از مولفههای تاریخی و فرهنگی ایران باستان وام نگرفت و هیچگونه وابستگی هویتی به آن نداشت، بلکه برعکس، در تمام جوانب و پهنههای خویش، کاملاً متصل به «فرهنگ و ایدئولوژی اسلامی» بود:
الف) رهبر این نهضت، یک «مرجع تقلید» بود که هیچگاه در رهبری ایشان بر نهضت، تردیدی در میان نبود.
ب) همهی شعارهای نهضت برخاسته از تعالیم و معارف اسلام بودند، آنچنانکه شعار کانونی و محوری نهضت، تشکیل «حکومت اسلامی» بود.
ج) طبقهی پیشرو در این نهضت، روحانیت شیعه بود که توانست در طول به سر بردن امام خمینی(ره) در تبعید، هدایت تودههای مردم را بر عهده بگیرد.
د) ایدئولوژی نهضت مردم ایران، «ایدئولوژی اسلامی» بود و تمامی مطالبات و آرمانها (اعم از عدالت ، آزادی ، استقلال و ...) در چارچوب همین ایدئولوژی، معنا و تفسیر میشد.
ه) آنچه مایهی شکلگیری بسیج اجتماعی و حلقهی اتصال تودههای مردم به یکدیگر بود، نه طبقه بود و نه ملّیت و نه قومیّت و نه حزب و نه نژاد، بلکه تنها و تنها، «مسلمان بودن» (وابستگی به ایدئولوژی اسلامی) بود که اکثریت تودههای مردم ایران را در کنار هم و در یک صف قرار داد.
و) تمام نمادسازیها و مفهومپردازیهای انقلابی، همه و همه، مبتنی بر ادبیاتاسلامی بود: حکومت عدلاسلامی مبتنی بر الگوی حکومتی امامعلی(ع)، مبارزه با ظلم و طاغوت با تبعیت از قیام امامحسین(ع) ، زمینه سازی برای ظهور اماممهدی(عج) و...
بنابراین، انقلاب اسلامی را از هر جهت و نظر که مطالعه کنیم، به وضوح مشاهده میکنیم که اثری و ردپایی از «تاریخ و فرهنگ باستان» وجود ندارد. چرا در طول این سالهای طولانی ، اثری و خبری از «کوروش»، «داریوش» ، «زرتشت» ، «تخت جمشید» ، «پاسارگارد» و ... نیست؟! چرا حتی روشنفکری مثل دکتر علیشریعتی که میخواهد با تولید ادبیاتانقلابی و محّرک، نسل دانشجو را به جوش و خروش وا دارد، به «علی» ، «فاطمه» ، «ابوذر» ، «شهادت» و ... استناد مینماید و تنها از «خویشتن اسلامی» دفاع میکند؟! این واقعیتهای آشکار و انکاناپذیر دلیل بر این مدعی است که «تاریخ و فرهنگ ایران باستان»، فاقد قدرت برانگیزانندگی و تحّرک و حماسهآفرینی است و حداکثر، یک «لایهی رسوبیافتهی رقیق» از آن در وجدان جمعی ایرانیان معاصر، باقی مانده است.
یک واقعهی برجسته و سرنوشت دیگر در جامعهی معاصر ایران «دفاع مقدس هشتساله» است. در طول هشتسال مقاومت دلیرانه و مومنانهی جامعهی ایرانی در مقابل هجوم خارجی، چه کسانی و با چه انگیزهی و با تکیه بر چه ایدئولوژی و مفاهیمی به جبهههای جنگ پا نهادند؟! آیا انگیزهی آنها صرفاً «دفاع از ایران» بود یا آنان این جنگ را ،«جنگ حق علیه باطل» تفسیر و معنا میکردند؟! آیا آنها به فرمان یک مرجع تقلید شیعه و ولی فقیه، جنگ را بر زندگی ترجیح ندادند و به سوی جبههی مقاومت و دفاع ، نشتافتند؟! فرهنگ و مناسک و آداب تولید شده در جبههها در طول هشتسال ؛ چه اجزاء و ماهیتی داشت؟! آیا این فرهنگ و مناسک و آداب ، تنها و تنها متکی بر «فرهنگ اسلامی» نبود؟! پیشانیبندها، تصاویر، شعارها، دعاها و مناجاتها، وصیتنامهها و اذکار از فرهنگ و ادبیاتاسلامی برمیخاست و الهام میگرفت و هیچگونه هویت غیراسلامی و صرفاً ایرانی در میان نبود. آیا در شبهای عملیات ، سرود « ای ایران، ای مرز پرگهر» سر داده میشد و یا «زیارت عاشورا» خوانده میشد؟! بیشترین مفاهیم و مقولات در وصیتنامههای شهدا ،«امام حسین»، « کربلا» ، «امام خمینی» و «انقلاب اسلامی» بود یا «ایران» و «ملیّت» ،« رستم» و «کوروش» و ... ؟! پاسخ به قدری روشن است که کسی نمیتواند آن را انکار کند. به صورت خلاصه باید تصریح کرد، تاریخ و فرهنگ ایران باستان، هیچگونه نقشی در زمینهی شکلگیری و تقویت دفاع مقدس مردم ایران در برابر هجوم خارجی ایفا نکرد و نتوانست به مثابه یک «سرمایهی فرهنگی»، انگیزه و حماسه و معنایی را در تودههای مردم تولید کند.
بنابراین، «فرهنگ ایران باستان» ، یک فرهنگ «مرده» و «منفعل» است که نقشی در رویدادها و تحولات سرنوشتساز جامعهی معاصر ایرانی ایفا نکرد و تنها متعلق علاقهی جمع محدودی از ملیگرایان و سلطنتطلبان سکولار قرار گرفته است. برای جامعهی معاصر ایرانی، این فرهنگ و تاریخ هیچگونه اصالتی نداشته و پارههای بسیار اندک و سطحیای از آنکه همچنان محفوظ ماندهاند(از قبیل مراسم عید نوروز)، از صافی «فرهنگاسلامی» گذشتهاند و به وضوح، رنگ و بوی اسلامی پذیرفتهاند و روشن است که چنانچه تضادّی میان این پارههای بسیار اندک و سطحی از فرهنگ ایران باستان و فرهنگ اسلامی وجود داشت، عموم مردم ایران آنها را نیز در کوچههای گذشتهی تاریخی خود رها میکردند. از این رو،کسانیکه دربارهی «فرهنگ و تاریخ ایران باستان» ، ادعاهایی یاد شده را مطرح میکنند ، دستکم، واقعیتهای آشکار و انکارپذیر جامعهی معاصر ایرانی و ایرانی معاصر را نادیده میانگارند و تنها علایق و سلایق خود را بازگو میکنند. علامه مطهری، چه زیبا و پرصلابت به این واقعیت تصریح کرده است:
«امروز نیز اسلام است که در مقابل فلسفه های مخرب بیگانه ایستادگی کرده و مایهی احساس شرف و عزت و استقلال این مردم است. آنچه امروز ملت ایران میتواند به آن افتخار کند و به رخ دیگران بکشد، قرآن و نهجالبلاغه است، نه اوستا و زند[کتاب تفسیر اوستا].»[1]
[1]. مرتضی مطهری؛ خدمات متقابل اسلام و ایران؛ صص 319-318.(*)
*مهدی جمشیدی؛ پژوهشگر پژوهشکده فرهنگ و اندیشه ی اسلامی
درباره :
متفرقه ,
در صورت خرابی فایل ، گزارش دهید
برچسب ها :
جامعهی معاصر ایرانی، «وابستگی هویتی» به باستانگرایی ندارد! ,
نوری از بهشت ,
تاریخ : چهارشنبه 12 آبان 1395 زمان : 7:22 |