

روزی مرد بیابان نشینی خدمت پیامبر(ص) رسید در حالی که آن حضرت برآشفته بود و به یارانش اعتراض می کرد. آن مرد خواست چیزی بپرسد. اصحاب گفتند: ای مرد، چیزی نگو که ما او را دگرگون می بینیم، گفت: مرا واگذارید به خدایی که او را به حقّ، پیامبر قرار داده است، تا او لبخند نزند دست بر نمی دارم. آنگاه عرض کرد: یا رسول الله! شنیده ام که دجال در حالی که مردم از گرسنگی مرده اند، برای آنها آبگوشت می آورد.
پیامبر خدا(ص) از همه مردم گشاده زبان تر1 و شیرین سخن تر بود و خود می فرمود: «من فصیح ترین عربم2 و اهل بهشت به زبان محمّد(ص) سخن می گویند». آن حضرت کم حرف و نرم گفتار بود و در وقت گفتن، سخن بیهوده نمی گفت و سخنش مانند جواهر به رشته کشیده بود.3 گفته اند: