

جرجیس خلیفهای بود که در قوم ریان به مردم زبور، تورات و خداپرستی میآموخت.
پادشاه ریان، بتپرست بود و از آن بیم داشت که اعتقاد به خدا قومش را پراکنده و بیرحم نماید.
بنابراین به جرجیس پیغام داد که یا از میان ما بیرون برو، یا تو را دچار عذاب میکنیم. جرجیس متحیرانه گفت در عجبم که همیشه پیغمبران نفرین میکنند و قومشان عذاب میبینند ولی در این قوم، میخواهند پیغمبر را عذاب کنند.
اما من بر کسی نفرین نمیکنم و خدا مرا از بلایا نگه میدارد.
پادشاه ریان تصمیم گرفت تا با جرجیس مقابله کند و دستور داد تا او را از بالای یک عمارت بلند بر زمین اندازند.
وقتی چنین کردند، جرجیس روی هر دو پایش به زمین فرود آمد و آسیبی ندید. آنگاه رو به مردم کرد و گفت: ای مردم خدا را بپرستید و پیرو پادشاه نادان ریان نباشید.